یعنی اصن ی وضی!!
ساعت4:20کلاس ریاضیم شروع میشه
من ساعت3:30 شروع میکنم لباس پوشیدن که ساعت4 راه بیفتیم
خب دیگه لباس پوشیدم ساعت شده بود4 ولی بابام هنوز برنگشته بود خونه میخواستم زنگ بزنم ب بابام
داداشم داشت ردمیشد که بره دسشویی:یاسی چرا اماده شدی ساعت که تازه3هست
به خداوندی خداقسم تا15ثانیه هنگ داشتم نگاهش میکردم
ارین:چیشده؟یاسی؟؟یوهو؟؟
من بعدازهنگی:واقعاساعت3 هست؟؟چرامن فکرکرده چهاره؟؟
ارین:استرس زیادی داری...خوبه نمیخوای بری سرجلسه کنکور!!
الان هم ساعت3:05دقیقه است منم درحالی که اماده شدم نشستم پای نت!
به قول یکی ازدوستام:ملـــــــــــــــــــــت من سوتی دادم دلتون خنک شد؟؟؟
وای یه بار روزه بودم مامانم گفت میخوای نرو کلاس اونجاگرمه تشنه ات میشه..منم اومدم بگم اونجاکولرداره گفتم اونجا یخچال داره!!خخخخخخ
سلام من ملیکا هستم یالوله پولیکا یا لوله پوکیده یا هوشنگ فشنگ حالا بماند که چرا بچه ها بهم میگن هوشنگ فشنگ امروز اومدم یه چیز گند رو بهتون نشون بدم
از این داستانا که شخصیتاشون این شکلیه نمیگم از اینا میگم
من اولش ااین جوری بودم
بعدش این
بعدش خوابم گرفت این ریختی شدم البته این بیشتر شبیه حالت من سر کلاسه نه این ریختی بودم
بعدش رفتم تو تخت
وقتی بیدار شدم تازه فهمید بالش نداشتم کلی به خودم فش دادم
بعدش گشنم شده رفتم سراغ یخچال اون چیزی که دلم میخاست
و این اون چیزی که بود
بعدش هم کشون کشون رفتم داخل اتاق اها و این که من از الان شغل دارم البته زورکی کلا کسایی که دور ور منن منو با مشاور اشتباه گرففتن امروز 3 نفر ازم کمک گرفتن دیروز5 نفر به این فکر افتادم یه مطب بزنم اینجوری درامد هم داره
خب دیگه زیاد حرف زدم ادرس مطبمو هم میزارم
و البته یه خبر بد دارم برات یاسی صوفی رو فروختم
و کلی هم گریه کردم
خب دیگه بای بای زیاد رجز خوندم
پ.ن:خدا به داد برسه بااین همه غلط املایی کلی طول میکشه تامن هرپستتو ویرایش کنم خو!درضمن توغلط کردی بووق خوردی مگه شهرهرته که صوفی رو فروختی؟چرافروختی؟؟مرض داشتی؟این چ وضعشه؟چراادمو میذاری توامپاس؟؟بزنم له ات کنم که معده ات با روده ات میکش بصورت رشته رشته از مماخت بزنه بیرون؟؟
ویرایش:یاسی
جاتون خالی من الان روزه ام(الان فهمیدین من چه ادم باایمان و باتقوایی هستم یابیشترتوضیح بدم؟)
برای افطارمامانم کارداشت برای همین ماکارونی که برای نهار بود رو قراره برای افطاربخوریم
الان اززور گشنگی گفتم برم ی نگاهی ب افطار بندازم نگاهی سیرشم...
در قابلمه رو برداشتم چشمتون روز بدنبینه...
من:مامـــــــــــــــــــــــــــــــــان!!
مامانم:بله؟
من:مامـــــــــــــــــــان به بابا و داداشم (الان چرامن باید اسم داداشمو بیارم ک شماهابفهمید؟)
که مث مغولا حمله نکن بهش
اخه این دیگه به عنوان جسد ماکارونی هم نمیشه روش حساب کرد
من چی بخورم الان؟سالادخالی؟
این حق منه؟؟
منی که گشنگی و تشنگی رو تحمل کردم؟؟
مامانم:اینقد داد نزن سهم تورو گذاشتم تو یخچال!
یعنی الان پیشی پیشی بیامنو بخوررر!!
دیروز در دادگاه دلم:مغز من قاضی بود...متهم قلبم بود...
جرم من عشقم بود...عشق من یاد دوست بود..
آیا حق من اعدام بود؟!
yasi:مردی الان؟؟
طفلک عشق ....
چقدر زجر میکشداز این
شیرین وفرهاد های
قلابی...
دردناک است دوست بداری وگمان کنی دوستت دارند.
حال آنکه...او "یگانه هستی"تو باشد
وتو یکی از هزاران "لذت" او...
روی کفنم بنویسید:
موریانه ها زهرمارتان...!
این تن که میخورید پراز حسرت های شیرین بود...!
عشقی که تنها بایک نگاه آغاز میشود
باشناخت سست وسست تر میشود...
اما عشقی که باشناخت آغاز میشود
باهر نگاه عمیق وعمیق تر میشود..
بسلامتی پسری که به دوست دخترش گفت:
زمانی که جلوی پای دختری بغیراز تو زانو بزنم زمانیه که بخوام بند کفش دخترمون رو ببندم!
بازی حکم به من آموخت که:
وقتی"تک"باشی حتی از"شاه" هم سرتری...
بسلامتی اونایی که به حکم دوستی واسه ما "تک"هستند.
yasi:منو میگه ها!
تبادل لینک
هوشمند
برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان هرچی که
دلمون
بخواد...
و آدرس
setareye5par.LXB.ir
لینک نمایید
سپس مشخصات
لینک خود را در
زیر نوشته . در
صورت وجود لینک
ما در سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 129
بازدید ماه : 754
بازدید کل : 43177
تعداد مطالب : 552
تعداد نظرات : 1459
تعداد آنلاین : 1
Alternative content